پزشکی آزاد
سلام. من یه پزشک عمومی هستم که نزدیک به دو ساله دانش آموخته شدم. اسم خودم رو تو دنیای مجازی «هابنولا» گذاشتم. هابنولا یکی از قسمتهای مغزه که توی تصمیمگیریهای مهم نقش داره. در کنار پزشکی به دنیای دیجیتال هم علاقه دارم و طرفدار نرمافزار آزاد هستم. تلاش میکنم خانواده و دوستام رو با دنیای آزاد آشنا کنم. اگر دوس داری با هم در ارتباط باشیم میتونی من رو توی شبکههای اجتماعی زیر پیدا کنی.
چه جوری به اینجا رسیدم؟
اواسط دوران دانشجویی بود که یه گوشی نوکیا لومیا خریدم. اون زمان تازه ویندوز فون اومده بود با وعده وعیدهایی که ویندوزفون ویندوز رو به یه چیز خفن تبدیل میکرد. مدت زمانی گذشت و شرکت نوکیا ورشکست شد و همه وعدهها هم دروغ از آب در اومد. اونجا نقطه عطف زندگی من بود که باعث شد از مایکروسافت متنفر بشم.
یه کامپیوتری رومیزی داغون داشتم که برمیگشت به دوران مرحوم گایتون. ویندوز ۱۰ روش نصب نمیشد. این نفرت همراه با عدم کارآیی کامپیوتر باعث شد برم سمت گنو/لینوکس. همزمان با این جریانات توی توییتر با جادی آشنا شده بودم که کتاب فقط برای تفریح رو ترجمه کرده بود و راجع به خالق لینوکس بود. شروع به خوندن کتاب کردم و با شخصیت لینوس توروالدز آشنا شدم. شاید مهمترین چیزی که ازش یاد گرفتم بخشندگی بود. چه جور میشه بخشید و تغییر ایجاد کرد. اونجا بود که ریچارد استالمن، پیامبر نرمافزار آزاد رو شناختم و با فلسفهای که ازش صحبت میکرد آشنا شدم.
متاسفانه سیستمم این قدر داغون بود که هر توزیعی روش نصب نمیشد و هی هنگ میکرد. کلی گشتم تا متوجه شدم xubuntu جواب میده. با هر بدختی بود بالاخره از ویندوز به گنو/لینوکس مهاجرت کردم و هر روز مطالعه ام رو توی این زمینه بالا بردم. از دوران دبیرستان نویسندگی رو دوست داشتم و تصمیم گرفتم تجربههام و فکرهام رو به قلم بیارم. یه بلاگ زدم به نام هکربیوتیک و شروع کردم به نوشتن. یه کتاب پزشکی رو به صورت آزاد منتشر کردم و حدود پنجاه هزار تومان هم حمایت مالی شدم و این اتفاق خیلی واسم هیجان انگیز بود.
پیشامدهای مختلف دست به دست هم داد و هکربیوتیک مرد. زمانی که هکربیوتیک داشت جون میداد من با گوگلزدایی یا به طور کاملتر با انحصارزدایی آشنا شدم. از سیستم عامل گرفته تا اکانت ایمیل. فهمیدم برای یک جامعه بهتر باید دنبال راهکارهای آزاد گشت.
با تجربههای قبلیام و چیزایی که این مدت یاد گرفتم «هابنولا» رو ساختم تا خانوده، دوستام و جامعه پزشکی رو با دنیای آزاد آشنا کنم. توی ویرگول و پلوم شروع به نوشتن کردم و در نهایت تصمیم گرفتم این بلاگ رو راه بندازم تا این آرشیو به یادگار واسه همیشه اون جوری که دلم میخواد جاودان بمونه.
هابنولا و دوستان
من هابنولا را با یه داستان متولد کردم. داستان هابنولا و دوستان. شخصیتهای داستان واقعیه و آدمایی هستند که من میشناسمشون و هر بلایی خواستم اینجا سرشون میارم. سعی میکنم طنزگونه بنویسم. اگر میخوای من رو توی داستان بشناسی پس گوش کن:
سلام! من هابنولام. یه نرمال کلسیفیه توی مغز زندگی از پشت نگاه سی تی اسکن آدما! توی این قصه میخوام از همسایههای دور و نزدیک بگم. من خونهام کنار پینهآل ایناست. یه جورایی در خونهمون مشترکه.ظهرا که پینهآل میاد میبینم چنتا نوروترانسمیتر خریده انداخته توی حوض وسط حیاط. یادم رفت بگم که خونه رو از تالاموس اجاره کردیم. اون روز تالاموس اومده در خونه کلی آبروریزی کرده جلوی آمیگدال اینا که چرا اجاره خونه چند ماه عقب افتاده؟ منم زار زار رفتم تو سوراخ مونرو نشستم گریه کردن. د بی معرفت آخه دلار گرون میشه فکر کردی نوروترانسمیتر گرون نمیشه؟
یادم رفت بگم که با قلب ارتباط خوبی ندارم. یه جورایی ضد هم هستیم. آخه من اینجا کارم تصمیم گیری منطقیه نه احساسی. توی پروسه های خواب و بیداری، تولید مثل، درد و استرس هم گهگاهی سیخونک میزنم. حالا ما هی میایم تصمیم بگیریم سازمان قلب هی فضولی میکنه. مشکل کم داریم اینم اضافه شده….
اگه مشتاقین میتونین داستانهای هابنولا و دوستان رو در نشر هویج بخونین…
follow me on social medias