کتاب چرا عقب مانده ایم کتابی است که به نظرم خواندن آن برای هر ایرانی لازم است. اگر هنوز امید به بهبودی این مملکت دارید و دوست داریم کاری برای بهبودی آن انجام بدهیم این کتاب را یک بار بخوانید. در بخشی از این کتاب می خوانیم:
فلان خانم که تصادفا پهلوی خانم دیگری در اتاق انتظار دکتر نشسته است سر حرف را باز می کند و میپرسد: معذرت میخواهم خانم! سرکار هم خدای نخواسته کسالتی دارید؟
خانم دوم: بله، والله مدتی است صبح ها که از خواب بلند می شوم، ته دلم درد میکند. البته درد که میگویم نه اینکه فکر کنید پناه بر خدا از دردهای بد، ها. یعنی- چطور بگویم؟- ته دلم غش میرود.
خانم اول: اینکه چیزی نیست خانم! خواهر شوهر من عین همین ناراحتی را داشت ولی پناه بر خدا خیلی شدیدتر بود. وقتی میگرفتش فریادش به آسمان میرفت. من او را مداوا کردم، خوب شد.(با صدایی ملایم تر و نزدیک گوش خانم اضافه می کند)- ضمنا باید خدمتتان عرض کنم که بعد از آن هم رفتارش نسبت به من خیلی عوض شده و میتوانم بگویم از حرکتهای سابقش که بین من و شوهرم مرتب آتش روشن میکرد دست برداشته- خلاصه خانم! دوایی را بهش دادم فقط جان خودتان، دو دفعه خورد؛ فقط دو دفعه، و مثل دست شیره ای که با آب بشویند، درد رفت و خوب خوب خوب شد. آخر می دانید؟ این دکترهای بیرحم، زود آدم را می بندند به جوهریات که همهاش برای جگر آدم بد است. حالا دوای من چی بود؟ دوای گیاهی؛ پولش چند شد؟ پانزده قران. فکرش را بکنید.
خانم دوم: به چقدرخوب! واقعا هم راست می گویید. این دکترها فقط به فکر جمع کردن پول هستند. بعضیهایشان این روزها اصلا به آدم حتی نسخه هم نمیدهند. اول برو عکس بگیر، خون و ادرار و غیره ات را تجزیه کن، نوار قلب بردار، فشار خونت را اندازه بگیر و بعد از آنکه شما را فرستادند پهلوی همهی آنهایی که با هم گاوبندی دارند و آدم را خوب حسابی دوشیدند و سرکیسه کردند، تازه می گویند تو هیچ دوایی نداری. ناراحتیات خستگی اعصاب است؛ برو کمی استراحت کن یا مسافرت کن. اسم این کارشان را هم می گذارند «متد جدید معمول در اروپا»
مرد حسابی! تو از من سه تا حق ویزیت گرفتی، هر دفعه خدا تومان، چقدر پول آزمایش های مختلف دادم، آن وقت حتی یک نسخه دو تومانی هم دوا به من ندادی!؟ چه بگویم خانم! چه بگویم؟ سرکار خودتان خوب میدانید. راستی، سرکار کسالتتان چیست؟
خانم اول: چه عرض کنم والله؟ من مدتی است نفسم تنگ میشود. مخصوصا شب ها خیلی ناراحتم.
خانم دوم: نفس تنگی؟ به، نفس تنگی آن قدر علاجش آسان است که حد ندارد. علاج قطعی اش را میخواهید بهتان بگویم؟ علاج قطعیاش خوردن هل با عرق بیدمشک است. دو دفعه صبح ناشتا بخورید، قول می دهم دعایش را به جان من بکنید. ناگفته نماند که شوهر خودم نفس تنگی دارد، ولی اصلا گوش به حرف من نمیدهد. اگر گوش میداد از شرش خلاصه شده بود.

اولین باشید که نظر می دهید